شاهدخت تاراشاهدخت تارا، تا این لحظه: 16 سال و 6 ماه و 16 روز سن داره
بهنود جانبهنود جان، تا این لحظه: 6 سال و 17 روز سن داره

دخترم تارا ***پسرم بهنود

گل یاسمنم تولدت مبارک

  تولدت مبارک تو آمدی و خدا خواست دخترم باشی و بهترین غزل توی دفترم باشی تو آمدی که بخندی ، خدا به من خندید خدا کند که ببینم عروس گلهایی خدا کند که تو باغ صنوبرم باشی خدا کند که پر از عشق مادرت باشی حالا به افتخار تارا خانم یه دور رقص دسته جمعی...                 آرزویم این است دلت خوش باشد/نرود لحظه ای از صورت ماهت لبخند/نشود غصه دمی نزدیکت/لحظه هایت همه زیبا باشند/از خدا می خواهم/که تو را سالم و خوشبخت بدارد همه عمر/و نباشی دلتنگ. نازنینم تولدت مبارک.   تارای عزیزتر از جانم بهتری...
22 مهر 1391

دخترم کلاسشو دوست داره(9روز مونده)

به نام خدا هوووووووووورررررررررررررررررررا   امروز بالاخره موفق شدیم تارا رو یه جایی نگه داریم. اولین روز کلاس زبانش امروز شروع شد. قبلاً خدمتتون عرض کردم تا حالا دخملی نه مهد کودک و نه هیچ کلاس دیگری نمی موند. امروز عصری باهم رفتیم کلاس زبان ، اولش خیلی عادی برخورد کرد ... ولی بعدش که خانم مربی اومد تو کلاس دیدم اشک تو چشماش جمع شد و گفت مامانی نمیشه تو کلاس بمونی؟؟؟؟؟؟ منو میگی ! ... وارفتم  گفتم خدایا حالا چیکار کنم خودت یه کاری بکن ، خلاصه با صلاحدید مربی یه ده دقیقه ای تو کلاس موندم ، بعد که بلند شدم رفتم تو حال بشینم باز زد زیر گریه ... با خواهش و تمنا راضیش کردیم تا بمونه سر جاش و مربی هم لای درو باز گذاشت که ...
15 مهر 1391

روز شمار تولد دخملی

به نام خدا چند روزی هست که قالب وبلاگمون نمایش داده  نمیشه !!!  علتشو نمیدونم و اخیراً هیچ کداشتباه و یا ویروسی  رو تو قسمت تنظیمات وارد نکرده ام !!! به هر حال میگذریم ... فعلاً این قالب جدید تولدت مبارک رو میذارم تا چندین روز آینده بعد از تولد دخملی که فرصت داشته باشم و بتونم حسابی وبگردی کنم و یه قالب زیبا پیدا کنم. اینروزها در تدارک تولد دخترم تارا هستم و اصلاً وقت نمیکنم بیام و خاطرات روزانه رو بنویسم. بیشتر از هرچیزی درگیر خیاطی هستم چون میخوام ابتکار به خرج بدم و لباس پرنسسی که عسلکم دوست داره رو خودم براش بدوزم. خانم هر روز یه نظر میده ، از جمله: بلند بلند تا رو زمین باشه ...
15 مهر 1391

میلاد امام رضا(ع)

  از عرش سلام سرمدي آوردند آيينه ي حُسن سرمدي آوردند با آمدن رضا (ع) از باغ بهشت يک دسته گل محمدي آوردند     كسى قدم به حرم ، بى مدد نخواهدزد ، بدون واسطه دم ازخدا نخواهدزد ، گداى كوى رضا شو ، كه آن امام رئوف ، به سينه احدى دست رد نخواهدزد...   بهترين شادباشها تقديم به شمابه مناسبت ميلاد امام رضا(ع) ...
7 مهر 1391

تارا و کریستالهایش

به نام خدا بازیچه جدید تارا شده بازی با این کریستالهای رنگی (عکسها در ادامه مطلب) دیروز یک ساعت تمام منو به بازی گرفت و با شور و علاقه زیادی با این کریستالها بازی میکرد. یه بار اون دراز میکشید و من یهو سطل حاوی کریستالها رو روش خالی میکردم و یه بار هم اون روی مامان خالیشون میکرد. بعدشم گفت مامانی از منو و کریستالهام عکس بگیر / منم عشق عکاسی و بلافاصله گوشیمو برداشتم و این عکسهای هنررررررررری رو انداختم.             شاهکارهای هنررررررررررررری منو تماشا فرمودین!!! ...
5 مهر 1391

جملاتی زیبا از حسین پناهی

جملاتی بسیار زیبا را از مرحوم حسین پناهی شاعر فقید اهل استان کهگیلویه و بویراحمد       دنیا را بغل گرفتیم گفتند امن است هیچ کاری با ما ندارد   خوابمان برد بیدار شدیم دیدیم آبستن تمام دردها یش شده ایم       *اینجا در دنیای من گرگ ها هم افسردگی مفرط گرفته اند* *دیگر گوسفند نمی درند* *به نی چوپان دل می سپارند و گریه می کنند...* * *   *مي داني ... !؟ به رويت نياوردم ... ! * * از همان زماني كه جاي " تو " به " من " گفتي : " شما " * *فهميدم * *پاي " او " در ميان است ...*   بقیه اش تو ادامه مطلبه توصیه میکنم حتماً ...
3 مهر 1391

بازآمد بوی ماه مدرسه

به نام خدا باز  مهر شد و حرف از مهد رفتن شد و  وابستگی تارا به مامان عود کرده. وقتی از  مهد رفتن و پیدا کردن دوستای زیاد  و بازی و شادی و شعر و قصه و آواز تو مهد باهاش صحبت میکنم  خیلللی ذوق میکنه و چنان اشتیاق نشون میده  و از خرید کیف و لباس و دفتر و کتاب حرف می زنه که آدم فکر میکنه ...تمومه دیگه تونستم با حرف سربراهش کنم .        ولی چند روز بعدش که باهم میریم به طرف میعادگاه دقیقاً تا جلوی درب ورودی مهد شاد و خوشحاله به محض اینکه پامونو گذاشتیم داخل مهد دیدم تارا خانم  با سرعتی که یه میدان مغناطیسی قوی آهن رو جذب کنه با همون نیروی جاذبه ب...
1 مهر 1391
1