به نام خدا هوووووووووورررررررررررررررررررا امروز بالاخره موفق شدیم تارا رو یه جایی نگه داریم. اولین روز کلاس زبانش امروز شروع شد. قبلاً خدمتتون عرض کردم تا حالا دخملی نه مهد کودک و نه هیچ کلاس دیگری نمی موند. امروز عصری باهم رفتیم کلاس زبان ، اولش خیلی عادی برخورد کرد ... ولی بعدش که خانم مربی اومد تو کلاس دیدم اشک تو چشماش جمع شد و گفت مامانی نمیشه تو کلاس بمونی؟؟؟؟؟؟ منو میگی ! ... وارفتم گفتم خدایا حالا چیکار کنم خودت یه کاری بکن ، خلاصه با صلاحدید مربی یه ده دقیقه ای تو کلاس موندم ، بعد که بلند شدم رفتم تو حال بشینم باز زد زیر گریه ... با خواهش و تمنا راضیش کردیم تا بمونه سر جاش و مربی هم لای درو باز گذاشت که ...